زمان جاری : چهارشنبه 13 تیر 1403 - 4:45 قبل از ظهر
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم

تعداد بازدید 129
نویسنده پیام
romina
آنلاین

ارسال‌ها : 2
عضویت: 28 /2 /1394
پندی از استاد به شاگرد (حکایت)

استادی با شاگرد خود از میان جنگلی می گذشت. استاد به شاگرد جوان دستور داد نهال نورسته و تازه بار امده ای را از میان زمین برکند.

جوان دست انداخت و براحتی ان رااز ریشه خارج کرد.پس از چندقدمی که گذشتند٬ به درخت بزرگی رسیدند که شاخه های فراوان داشت .استاد گفت:این درخت راهم از جای بر کن.

جوان هرچه کوشید ٬نتوانست.استاد گفت:

بدان که تخم زشتی ها مثل کینه ٬حسدو هرگناه دیگر هنگامی که در دل اثر گذاشت٬ مانند ان نهال نورسته است ٬ که براحتی می توانی ریشه ان رادر خود برکنی٬ولی اگر ان را واگذاری٬بزرگ و محکم شودو همچون ان درخت در اعماق جانت ریشه زند.پس هرگز نمی توانی انرا برکنی و ازخود دور سازی.



دوشنبه 28 اردیبهشت 1394 - 17:41
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر

پاسخ ها


برای نمایش پاسخ جدید نیازی به رفرش صفحه نیست روی تازه سازی پاسخ ها کلیک کنید !



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش به انجمن :